طلوع امروز حکايت زخم بود و نمک...مگر اين بارگاه خاکي، مطلع ِ دوازدهمين خورشيد معصوم خدا نبود ؟!اينجا؛ همان جا نيست که پسر فاطمه (س) رخ از ما پوشاند و بُرقع بر جمالِ حضور کشيد ؟اينجا؛ همان سردابه اي نيست که صحن و سراي اشکهايش بود ؟اين؛ عمّامه سيّدانه ولايت نيست که در دستان مردم مي چرخد ؟!کدام جمله ميتواند اينهمه مظلومي اش را امروز خريدار باشد !مظلوم نه که چون گنبد و بارگاه پدرش فرو ريخته ؛مظلوم از آنسو که اينها فرو ريختنش!هنوز سياهپوش حسين بود که...کاش امروز براي غمهايت مي مردم!کاش امروز يکي بوده باشد که چشمهايت را ببندد تا نبيني...